نکات ایمنی ===> داخل پرانتزی ها پرورش حرفای خودمه
اتفاقات و مسائلی که باهاش روبرو بودیم . . .
1 – این خانواده خلاف عرف و روال همیشه به ما گفتند حتی قبل از اینکه دخترشان را ببینیم، پدر دختر مرا (داماد آینده) ببیند و کمی مرا بهتر بشناسد. ( خب بنده هم گذشت کردم و همین کار رو انجام دادم )
2 – پدر دختر وقتی رفته بود خونه، به خانومش در مورد من گفته بود، ایشون که نمرش بیسته20 ( خجالتم ندید )
3 – وقتی مادر من با هیئت همراه برای اولین بار رفته بودند دختر را ببینند، ( خوب دقت کنید ) مادر دختر به مادر من گفته که بفرمایید، بفرمایید بالا، مادر شوهری گفتن . . . ( خب اختیار دارید هنوز نه به داره نه به باره؛ دختر به حراج گذاشته شد )
4 – وقتی که همه این مراحل رو با موفقیت گذروندیم، یه روز با هماهنگی بنده قرار شد بریم خدمت شریف فاطمه خانم عزیز تا بنده و ایشون به اتفاق، بزنیم توی سر و کله هم و برای زندگی آینده به نتیجه برسیم ( که من هم رفتم و کلی هم پول دسته گل باحال دادم (مزاح) - فدای سر سادات )
نکات اخلاقی !
- بند اول رو که من پذیرفتم و انجام دادم که خب ممکنه هر کسی برای خودش یک چارچوبی داشته باشه.
- بند دو و سه را با هم در نظر داشته باشید و یه گوشه نگهش دارید تا بگم.
- با توجه به بند سه به طور مجزا که بخوایم بحث کنیم، اینکه بنده به شدت مخالف اینگونه رفتارها هستم، می گید چرا ؟
بلا نسبت جنس های محترم مذکر مرغوب و صاحب کمال، (خانما به افتخار من) گلاب به روتون این مردا همینجوری هیچی نشده حکم فرمایی توی ذاتشونه و احترام خودتو حفظ می کنی اینجورین! ( چه جوری ؟ ) ، چه برسه به اینکه هنوز هیچی نشده چوب حراجو بدی دست دختر ببره با خودش خونه شوهر عزیزش . . . می دونی اون وقت چی می شه ؟!!! تا (به تعبیر عامیانه) تقی به توقی می خوره حضرت آقا دهان مبارکشونو شیش مترونیم باز می کنن و با الفاظ خیلی قشنگ به خانم می گن که من که نمرم بیست بود، من که چنین و چنان بودم ، بابات نبود که اینجوری می گفت، مامانت نبود که اینجوری می گفت، حالا هم خودت می دونی پاشو برو خونه مامان جونت (البته الان من خیلی سعی کردم خودمو کنترل کنما – یه لحظه جو منو گرفت)،
خب حالا چی می گید ؟ خودتون قضاوت کنید . . .
- خب حالا بند 2و3 رو بیارید وسط : توی پست قبلی یادتونه گفتم که تا مادر من گفت خب اگه اجازه می فرماید بچه ها با هم یه صحبتی داشته باشن ( منو فاطمه ) بعد مادر فاطمه سادات چی گفت ؟ نظرتون چیه ؟ انتقادی، پیشنهادی، مطلبی، گفته ای، نگفته ای، چیزی ندارید که بگید ؟!!!
پس من خودم می گم . . .
آخه یکی نیست بگه که پدرت خوب، مادرت خوب اگه من نمرم بیسته! ، اگه موقع اومدن مادرم اینا به خونتون انقدر عزت و احترام کردید ( دستتون در نره ای وای چی دارم می گم! دستتون درد نکنه ) پس دیگه این اجازه بدید استخاره کنیمتون چی بود، خب حتما حاج خانم مستدام، مادر فاطمه سادات پسند نکردن بنده حقیر رو ( دلشون می خواسته یه داماد خدا از آسمون برسونه که شیش متر قد داشته باشه، هیکل ماشاالله رستم دستان و چهرشم کمثل حورٌ عین ) و علی الظاهر حاج آقا شب ها دیر میومدن خونه، دیگه وقت نشده با هم یه مشورتی کنن، بنابراین تصمیم به این اقدام انتحاری گرفتند و کمی تا قسمتی دل گل پسری مثل منو اندکی شکستند . . .
در پایان . . .
جدای همه این حرفایی که در این پست زدم و خستتون کردم، و نکته ظریفی که درباره همجنسان شریف خودم به شما خانم های با شخصیت، بیان و هدیه دادم، و از شوخی گذشته، آی دخترای جوون دم بخت و یا از پل بخت گذشته ها (خودتون گرفتید چی گفتم) انقدر قبل ازدواج بی فکر نباشید و همینطوری پاتونو بندازید روی هم بشینید و در اکثر اوقات بخوابید، بعد ازدواج و ورود به زندگی مشترک انقدر بی موالات رفتار نکنید، انقدر هرچه پیش آمد . . . نرید جلو، انقدر در رفتار با شوهر بی تدبیر نباشید، خدااااااااااا من دیگه نفس ندارم . . .